کد خبر: ۹۵۶۶
۲۶ تير ۱۴۰۳ - ۱۵:۵۳

شهید محسن خاکسار جزو خط‌شکنان جبهه بود

دسته ویژه خط‌شکن جبهه، گروهی هستند که هرگز برنمی‌گردند. محسن با علم به این موضوع به عضویت دسته ویژه درآمده بود. او ۵ اردیبهشت‌۱۳۶۶ در عملیات کربلای‌۱۰ به شهادت رسید.

محسن ۶ تیر‌۱۳۴۸ در تربت‌حیدریه و خانواده‌ای فرهنگی دیده به جهان گشود. پدرش معلم مدرسه راهنمایی بود. او که اصالتی قائنی دارد، تحصیلاتش را در بیرجند به پایان رساند و خدمت فرهنگی‌اش را در تربت‌جام آغاز کرد.

محسن، فرزند ارشد خانواده بود و دو برادر و یک خواهر داشت. از همان دوران کودکی مهربان و دوست‌داشتنی بود و هرگز پرخاشگری نمی‌کرد و هیچ‌وقت با هم‌سن‌و‌سالانش درگیر نمی‌شد. ادب و نزاکتش آن‌قدر چشمگیر بود که هرکدام از سال‌های تحصیلی را که پشت سر می‌گذاشت، دل معلمانش را با رفتنش می‌سوزاند.

باوجودی‌که پدری معلم داشت، هرگز پدرش معلم مدرسه‌اش نبود و فقط درس اخلاق و دینداری به او می‌آموخت. محسن در رضاشهر به مدرسه می‌رفت و پدرش در محله خواجه‌ربیع درس می‌گفت.    

 

دوران تحصیل

سال‌۱۳۵۸ محسن به همراه خانواده‌اش به مشهد آمد. سال پنجم را در دبستان سنایی گذراند و پس از آن برای گذراندن دوره راهنمایی به مدرسه آیت‌ا... سعیدی رفت. در این دوره نیز ادب و محبتش زبانزد هم‌کلاسی‌ها و اولیای مدرسه‌اش بود. در همه کار‌ها به دوستانش یاری می‌رساند و آنها را خیلی دوست داشت. هیچ‌یک از اولیای مدرسه هرگز خاطره بدی از او در دل و ذهن نداشتند.

در سال‌های انقلاب، تفکر انقلابی داشت و با سن سال کمش پیرو خط امام امت (ره) بود و اخبار انقلاب را دنبال می‌کرد. سرانجام دوران دبیرستان سررسید و او ابتدا در دبیرستان حسینیان ثبت‌نام کرد سپس به دبیرستان ابوذر غفاری رفت. 

  

شهید محسن خاکسار همه را شیفته خود می‌کرد

 

عشق به جبهه

در سال‌های دبیرستان بود که جنگ به نقطه اوج رسید. مسجدی در نزدیکی دبیرستان ابوذر غفاری قرار داشت که بیشتر همکلاسی‌های محسن در آن به عضویت بسیج درآمده بودند و از همان‌جا به جبهه اعزام می‌شدند.

این موضوع سبب شد محسن به این راه مقدس گرایش پیدا کند و در همان مسجد به عضویت بسیج درآید. همه خواب و خوراکش، دفاع از میهن شده بود. مدام از جنگ و شهادت سخن می‌گفت.

در آخرین سال تحصیل در دبیرستان به تربت‌جام رفت تا در آنجا دوره‌های آمادگی دفاعی برای اعزام به جبهه را بگذراند.    

 

آمادگی برای اعزام به جبهه

محسن، پیش از آمادگی برای اعزام به جبهه، به شرکت در نشست‌های بسیج بسیار علاقه‌مند شد و در جلسه‌های بسیج مسجد سناباد شرکت می‌کرد. از همان زمان به شکل یک بسیجی فعال در مسجد سناباد مشغول شد.
در همین روزها، چندتن از دوستان صمیمی بسیجی اش ازجمله شهید‌حجت رضایی به مقام رفیع شهادت نائل آمدند و انگیزه محسن برای رفتن به جبهه و شرکت در میدان جنگ بیشتر شد.

پس از خاک‌سپاری پیکر همکلاسی‌های شهیدش دیگر طاقت از کف داد و تصمیمش برای شرکت در جنگ و رهسپاری به جبهه جدی شد.

روزی به خانواده‌اش می‌گوید: دیگر زمان اعزام به جبهه‌اش فرا رسیده. پدرش از او خواست که ابتدا امتحانات پایان سال را بگذراند، بعد به جبهه برود. او کوشید تا رفتن او را به تعویق بیندازد، اما موفق نشد. محسن از این موضوع آن‌قدر ناراحت شد که سرانجام پدرش به‌خاطر خوشحالی او، پیگیری کار‌های اعزام به جبهه محسن را برعهده گرفت.

آن زمان تاریخ اعزام تمام شده بود و پس از کوشش‌های فراوان محسن و پدرش، قرار شد ۲۰ روز دیگر محسن به جبهه اعزام شود. او از این خبر بسیار دلگیر شد و غصه‌اش به اندازه‌ای بود که باز هم پدر که طاقت دیدن غم پسر را نداشت، سراغ مسئولان اعزام رزمندگان به جبهه رفت تا شاید بتواند با مذاکره با آنها، اعزام محسن را جلو بیندازد.

انگار پدر محسن وظیفه خود می‌دانست که راه‌ها را برای اعزام محسن به جبهه هموار کند، به‌همین سبب پیگیری‌اش را سرعت بخشید تا بالاخره تلاش‌هایش نتیجه داد و شرایط برای اعزام محسن به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل فراهم شد.    

 

اعزام به جبهه

محسن، فرزند نخست خانواده بود و والدینش برای تربیت او بسیار تلاش می‌کردند. وقتی روز اعزام او به جبهه در اسفند‌۱۳۶۵ فرا‌رسید، پسر‌خاله‌اش، محمد حائری نیز به همراه او به جبهه‌های نبرد اعزام شد. محمد در نخستین روز‌های اعزام به جبهه، به کردستان فرستاده شد و محسن به اهواز رفت.

محسن نیمه‌های شب رسید و برای اینکه خانواده را خواب‌زده نکند، از بالای دیوار به درون حیاط خانه پرید و وارد شد

شب عید نوروز، محسن برای مرخصی به مشهد برگشت. او نیمه‌های شب رسید و برای اینکه خانواده را خواب‌زده نکند، از بالای دیوار به درون حیاط خانه پرید و وارد شد. آن عید، آخرین نوروزی بود که او در کنار خانواده پای سفره باستانی هفت‌سین نشست. چهره‌اش با قبل فرق می‌کرد و نفسش بوی شهادت می‌داد.    

 

آخرین وداع

هنگام اعزام مجدد، خانواده طور دیگری به محسن می‌نگریستند و بیشتر از پیش دوستش داشتند. او هم که انگار بوی شهادت را حس می‌کرد، در مدتی که کنار خانواده بود، خدمت به والدین را وظیفه خود می‌دانست تا اینکه باز هم بار سفر بست تا به جبهه اعزام شود.

این‌بار خانواده با او خداحافظی غریبی داشتند. او را در آغوش گرفته و می‌بوییدند. محسن نیز سرش را راست گرفته و خندان با آنان وداع می‌گفت. پدر، پیشانی‌اش را بوسید؛ مادر، فرزند برومندش را در آغوش فشرد و گریست و به این ترتیب در آخرین دیدار، او را به دست‌های خداوند مهربان سپرد.

در همان روزها، با راه‌اندازی مدرسه شاهد ۹ در ناحیه یک، پدر محسن در این مدرسه به خدمتگزاری مشغول شد.    

 

آخرین عملیات

محسن برای شرکت در عملیات به کردستان اعزام شد؛ عملیاتی که بازگشتی از آن نبود. وقتی به کردستان رسید، قبل از اعزام به خط مقدم، با خانواده‌اش تماس می‌گیرد و می‌گوید عازم خط است. محسن در این عملیات به عضویت گروه ویژه که مسئولیت شکستن خط را برعهده داشتند، درآمده بود و به همراه گروه نخست به قلب دشمن حمله‌ور شد.    

 

شهید محسن خاکسار همه را شیفته خود می‌کرد

 

شنیدن خبر شهادت محسن

بعد از مدتی که خانواده از محسن بی‌خبر بودند، خبر آوردند که هم‌رزمانش به مقام رفیع شهادت نائل آمده‌اند. در این زمان بود که آنان حس کردند فرزند ارشد خانواده‌شان، محسن خاکسار نیز شربت شیرین شهادت را نوشیده است.

برخی از هم‌محله‌ای‌های رضاشهر از شهادت محسن با‌خبر شده بودند، اما حرفی به خانواده‌اش نمی‌زدند. وقتی خانواده محسن پیگیر وضعیت او شدند، به آنها گفتند که محسن زخمی شده و به قسمت پشت جبهه برای مداوا فرستاده شده است.

محمد حائری، پسر‌خاله‌اش نیز از شهادت محسن با‌خبر بود، اما او نیز حرفی نمی‌زد و اظهار بی‌اطلاعی می‌کرد. حتی از خط‌مقدم به بسیج مسجد با تلگرافی خبر شهادت محسن اعلام شده بود، اما آنها هم خانواده محسن را درجریان نگذاشته بودند.

برخی از هم‌محله‌ای‌های رضاشهر از شهادت محسن با‌خبر شده بودند، اما حرفی به خانواده‌اش نمی‌زدند

روزی پدر وقتی از مدرسه به خانه برمی‌گشت، دید که مقابل خانه‌شان گریه و زاری برپاست؛ همان وقت بود که دانست محسن خاکسار به شهادت رسیده و آرزوی دیرینش اجابت شده است.    

 

نحوه و تاریخ شهادت

دسته ویژه خط‌شکن جبهه، گروهی هستند که هرگز برنمی‌گردند. محسن با علم به این موضوع به عضویت دسته ویژه درآمده بود. او ۵ اردیبهشت‌۱۳۶۶ در عملیات کربلای‌۱۰، به فرماندهی جلیل رئیسیان شربت شهادت را نوشید.

۲۰ روز از بی‌خبری خانواده خاکسار از فرزند ارشد‌شان می‌گذشت که خبر شهادتش را به خانواده‌اش اعلام کردند. وقتی جسد شهدای دسته ویژه به شهرهایشان رسید، پیکر بی‌جان شهید «محسن خاکسار» هم در میان آنان بود.

محسن خاکسار ابتدا در عملیات زخمی شد، اما دشمن بی‌رحم بعثی به صورتش تیر خلاص زد و او را به شهادت رساند. در همان حمله و عملیات به دلیل اینکه از مواد شیمیایی استفاده شده بود، چهره شهیدمحسن خاکسار سیاه شده بود.




* این گزارش چهارشنبه، ۲ مرداد ۹۲ در شماره ۶۳ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.  

ارسال نظر
نظرات بینندگان
مرتضی خاکسار
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۴۳ - ۱۴۰۳/۰۵/۰۸
0
0
با تشکر از شما...مطالبتان اشتباهات بسیاری دارد..هم زندگی شخصی وهم اجتماعی...باشخصیت واقعی شهید محسن فرق داشت...اگر میتوانستید اصلاح کنید خیلی خوب میشد

سلام و درود. لطفا نکاتی که نیاز به اصلاح داره رو بفرمایید.

آوا و نمــــــای شهر
03:44